سلام عشقم ،خوبی زندگی
؟دیشب تا صبح با هم بودیم
نمیدونی چه حالی داد
،ولی خدایی بیداری با تو چه حالی میدهها
،امروز شروع ۲۱امین روزیه که عشق من کارو پیچوند
و نرفت سر کارش،خدایی انگار منتظر یه جرقه بود که نره ،من بهش گفتم تا ۳ میشمرم
اگه نری بخوابی فردا نباید بری سر کار
انگار منتظر این حرف بود با کامل میل پذیرفت
که امروزم تعطیل کنه
،نمیدونم چرا دیشب احساس میکردم از همیشه بیشتر عاشقش شدم
خیلی بیشتر امیدوارم این حس روز به روز بیشتر بشه
در من اونو نمیدونم
،دیشب عشقم ۲ تا قول بهم داد
اول این که تا ۲ ماه دیگه اینو
کنار بذار دوم این که دیگه بیییییییب
.آره این دوتا قول جیگرم بود که دیشب بهم داد امیدوارم حرفشو بهم ثابت کنه
،آها یه قضیهٔ خیلی خیلی مهم میخوام از امروز روز شمار بذارم واسه سال روز ورود حمیدم به زمین
آخه میدونین ۲۸ سال پیش در تاریخه24
مهر ماه یه پسمل کوچولو تصمیم گرفت از پیش خدا بیاد پایین الان اون پسمل کوچولوی ما
داره وارد ۲۹ سالگی میشه او واسه خودش شده یه آقای به تمام معنا
که من واقعا به وجودش افتخار میکنم
.و منم خوشحالم از این که واسه اولین ساله تولّد کسی که دوسش دارم کنارشم
و امید وارم که تولّد ۱۰۰ سالگیش رو جشن بگیریم با هم دیگه
،حمیدم دوست دارم
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)